An open ending

7 . [متعلقات وبلاگ قدیمی ام ]

يكشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۱، ۰۵:۱۲ ب.ظ

انگاری خدا یادش نمی ره هیچوخ که تابستون برای من باید سخت و مزخرف باشه .

دیروز مدرسه بودم . دوباره کلاس بندی کردن . من ُ فاطمه توی یه کلاس نیستیم . من توی یه کلاس خوبم . اما فاطمه اسمش جز لیست یه کلاس ، پر از ادم اب زیرکاه و اشغال ه.

دو راه دارم یابرم بین اشغالا اما با فاطمه یا بین خوبا بمونم اما بدون فاطمه . من میتونم جابجا شم به خاطر معدلم . اما فاطمه نه .. معدلش یه عدد خاصه!
اصن نمیشه بدون فاطمه تو  کلاس نشست . نمیشه بدون اون تحمل کرد خیلی چیزا رو . من نمی تونم خودمو توی کلاس بدون اون تصور کنم . اخه ما 5 ساله با همیم ..

من نمی دونم اینا با خودشون چی فک کردن؟ لابد با خودشون متصور شدن مدرسه ی فکسنی شون جز خوف ترین و شاخ ترین مدارس دنیاس ، در حدی که نصف پیشرفت علم مدیون ادمایی یه که از این خراب شده میان بیرون!
چنان معاونه در جواب به خواهش های من برای عوض کردن کلاس فاطمه می گه "نه" که ادم احساس می کنه مدرسه رو با MI-6 اشتباه گرفته . دلایلی میاره که اگه به خر بگی بهت میخنده. من دلخورم ، عصبانی ام ؛ ناراحتم ، نه به خاطر اینکه فاطمه توی کلاسم نیس  بلکه به این خاطر که باید نه ماه تمام ، صب تا شب ، با ادمایی دم خور باشم که به نظرشون " سخته ، نمی تونم اسم یه دانش اموزو تو صدتا لیست عوض کنم! " یه دلیل ِ منطقی یه ! دارم به متفرقه خوندن فک می کنم . درس بخونم ؛ برم امتحان بدم ؛ فارغ از هرگونه رنج و دلخوری و برخورد با ادمایی که رو اعصابت پاتیناژ می رن.

بارها و بارها گفتم ، من حالم بهم می خوره از این ساختمون و ادمایی که توش عنوان مدیر و معاون و دبیر ومشاور ُ یدک میکشن  ..
بیشعورای گاو !

  • ۹۱/۰۶/۲۶
  • میم