14 . [متعلقات وبلاگ قدیمی ام]
گاهی اوقات با خودم فکر می کنم همه ی ما یک مشت دختر کوچولوی هفت ساله هستیم که امسال ، برای اولین بار ، نشستن پشت نیمکت های مدرسه رو تجربه می کنیم ..
سر ردیف اول نشستن با هم دعوا می کنیم ..
مثل یک دختر بچه ی لوس ، به خاطر داشتن نیمکت خراب با عالم و ادم لج می کنیم ..
با کوچکترین اختلاف نظری ، میریم پیش معاون مدرسه تا یباد و پادرمیونی کنه بلکه قائله بخوابه ..
با این وضعی که داریم نمی دونم چرا همچنان مشاور مدرسه پافشاری می کنه که ما سوم دبیرستانی هستیم و از الان باید امادگی کنکور دادن و رفتن به دانشگاه رو کسب کنیم!
+
امروز توی مدرسه عصبی شدم ، داد زدم . فاطمه ازم دلخور بود . از نگاهش فهمیدم . ساعت اخر کلی ازم گله کرد . گفت "تو وقتی عصبی میشی دیگه هیچی حالیت نیست و اصن نمی فهمی که با کی داری حرف می زنی . دیروز که مدرسه نیومدی ؛ امروز به جای اینکه بعد از یه روز استراحت سرحال و قبراق باشی ، داری پاچه می گیری!"
دوست نداشتم این حرفا رو از فاطمه بشنوم .
الان احساس می کنم که یک عوضی ِخر ، بیش نیستم .
یک عوضی خر که هیچوقت یاد نمی گیره آدم باشه ..
- ۹۱/۰۷/۱۹