39. [متعلقات وبلاگ قدیمی ام]
نمی دونم .. نمی دونم چه مرگمه . احمقانه است که هنوزم غمگین نتیجه ی
ازمونی ام که 9 ماه ازش گذشته . امروز دوره ی هفدهیا مرحله یکشونو دادن و
داغ دل من تازه شد ..
امروز مرحله یک دوره هفده بود . من از عمیق ترین نقطه ی قلبم برای مهلا ، این دختر سخت کوش و جدی دعا کردم .. دعا کردم برسه به چیزایی که ما در راه رسیدن بهشون ناکام موندیم .
شمیسا میگه من احمق ام! میگه یه ازمون ارزش این همه سوگواری رو نداره . می دونم نداره . می دونم توی مرحله و برهه ی مهم تری هستم .. اما بازم دلم می خواد پارسال بشه و اصلاح کنم تموم اشتباهاتم رو .
این روزا همه چیز برای من سواله . یه علامت سوال که مدام درشت و درشت تر میشه . اینده م بسته است به 4 ماه دیگه و من توی این فرصت ناچیز به جای تلاش مضاعف ، دست به سینه ایستادم . انگار که خوشم بیاد از عذاب دادن خودم . از استرس و فشار وارد کردن به خودم . می خوام صبر کنم تا زمان همینطور بگذره و فرصت ها از دست برن . اصن دلم می خواد ببازم . دلم می خواد یه روزی برسه که ببینم دستم خالیه و جلوم هیچی نیست . اه . اه .
+
نمی دونم چرا اینقدر اصرار دارم به پافشاری کردن روی چیزایی که نشده . اتفاقایی که نیفتاده . ادمایی که نبودن . نمی دونم چرا . نمی دونم چرا دلتنگ ادمی ام که مدت هاست از ایران رفته و نیست . نمی فهمم چه مرگمه . چرا اینقدر مرز بین خوب بودن و بد بودنم باریک شده و مدام در حال تغییر حالت هستم . انی ممکنه خوب باشم و لحظه ی دیگه دلتنگ و بی حوصله .- ۹۲/۱۲/۰۲