An open ending

39. [متعلقات وبلاگ قدیمی ام]

جمعه, ۲ اسفند ۱۳۹۲، ۰۱:۰۳ ق.ظ

نمی دونم .. نمی دونم چه مرگمه . احمقانه است که هنوزم غمگین نتیجه ی ازمونی ام که 9 ماه ازش گذشته . امروز دوره ی هفدهیا مرحله یکشونو دادن و داغ دل من تازه شد ..

امروز مرحله یک دوره هفده بود . من از عمیق ترین نقطه ی قلبم برای مهلا ، این دختر سخت کوش و جدی دعا کردم .. دعا کردم برسه به چیزایی که ما در راه رسیدن بهشون ناکام موندیم .

شمیسا میگه من احمق ام! میگه یه ازمون ارزش این همه سوگواری رو نداره . می دونم نداره . می دونم توی مرحله و برهه ی مهم تری هستم .. اما بازم دلم می خواد پارسال بشه و اصلاح کنم تموم اشتباهاتم رو .

این روزا همه چیز برای من سواله . یه علامت سوال که مدام درشت و درشت تر میشه . اینده م بسته است به 4 ماه دیگه و من توی این فرصت ناچیز به جای تلاش مضاعف ، دست به سینه ایستادم . انگار که خوشم بیاد از عذاب دادن خودم . از استرس و فشار وارد کردن به خودم . می خوام صبر کنم تا زمان همینطور بگذره و فرصت ها از دست برن . اصن دلم می خواد ببازم . دلم می خواد یه روزی برسه که ببینم دستم خالیه و جلوم هیچی نیست . اه . اه .

+

نمی دونم چرا اینقدر اصرار دارم به پافشاری کردن روی چیزایی که نشده . اتفاقایی که نیفتاده . ادمایی که نبودن . نمی دونم چرا . نمی دونم چرا دلتنگ ادمی ام که مدت هاست از ایران رفته و نیست . نمی فهمم چه مرگمه . چرا اینقدر مرز بین خوب بودن و بد بودنم باریک شده و مدام در حال تغییر حالت هستم . انی ممکنه خوب باشم و لحظه ی دیگه دلتنگ و بی حوصله .
  • ۹۲/۱۲/۰۲
  • میم

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی