An open ending

10 . حالا می فهمم گذشت زمان چه نعمت بزرگیه ..

پنجشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۴۹ ب.ظ

بعد از ظهر 5 شنبه ساعت 7 وقت دومم بود ، پیش مشاورم ، برای انتخاب رشته .
من قصد انتخاب رشته ندارم و این رو اقای برنامه ریز خوب میدونه .. برخلاف پافشاری های من برای نرفتن و قرار نگرفتن در اون محیط ، اقای مشاور اصرار داشت امروز حتما برم پیشش .
اخه اون نمی فهمه اون بنر روی دیوار دفترش و اون همه ادم که بارتبه های خوب درگیر انتخاب رشته ان چقدر من رو بدحال می کنن .
مامان و بابا بعد از وقت اول دیدن ، وقتی رسیدم خونه چقدر گریه کردم و تا روزهای بعدش چه اروم و بی صدا شده بودم . به خاطر همین اونها هم دلشون نمی خواست بازم برم اونجا .
اما من رفتم . نمی دونم چرا . شاید همون حس خودازاری م دوباره عود کرده بود شاید هم می خواستم بگم من تا تهش وایستادم .
20 دقیقه زودتر از وقتم اونجا رسیدم . ادم های دیگه رو نگاه می کردم . همه مشغول انتخاب رشته و صحبت با فارغ التحصیلای رشته های مدنظرشون بودن. من یه گوشه وایستادم . کنار یه دختری که داشت لیست اولیه ی انتخاب رشته ش رو پر می کرد . مامانش دستش رو گذاشته بود روی شونه ی دخترش و بهش می گفت : "غصه نخوره دخترم هاا .. فدای سرت مامان ، اخر دنیا نیست که . غصه نخور مامان جون .." یه لحظه دلم خواست یکی این حرفا رو به منم بگه .. بگه که اخر دنیا نیست . بگه که غصه نخورم . بگه که همه ی اینا فدای سرمه .. توی همین فکرا بودم و اشکهای توی چشام هی بیشتر وبیشتر میشدن و درشرف ریختن بودن که نوبتم شد .
اقای مشاور دوباره اون فرم کذایی رو چک کرد و بعد هم مودبانه از دفترش پرتم کرد بیرون ..
توی راه برگشت ، کلی گریه کردم . اصلا نمی تونستم جلوی اشکام رو بگیرم .گریه می کردم و سرم رو انداخته بودم پایین تا عابرهایی که از روبه رو میان اشکام رو نبینن . خیلی حس بدی بود .. و کاملا بی دلیل و بدون علت . اخه من خودمو قانع کرده بودم که سال دوم خوندن بهترین کاره . برای خودم خطاهای پارسال رو مشخص و علت یابی  کرده بودم ؛ به خودم قول داده بودم نذارم سال دیگه اینطور بشه ؛ فکر می کردم با سال دوم کنار اومدم .. اما نه .. مثه اینکه هنوزم این تصمیم تازه است و تلخی رتبه ی کنکورم برام تکراری نشده .

این روزا پر از حس های گذران . یه لحظه خوبم و ثانیه ای بعد ، در حال گریه .. این روزا رو فقط به امید اینده طی می کنم ، همین و بس . 

+

این پست ویرایش نشده است . شاید غلط املایی و نگارشی داشته باشه . حوصله ی بازبینی ندارم. احتمالا بعدا حذف میشه ..



  • ۹۳/۰۵/۱۶
  • میم

نظرات (۱)

  • منا مهدیزاده
  • می دونی ... از تهه تهه دلم می گم که فدای سرت !
    واقعن کنکور چیزی نیست که ارزش اشک های تو رو داشته باشه ...
    یه آزمون احمقانس ... که نتایج احمقانه ای هم می ده ...

    پاسخ:
      خب من الان باشنیدن این فدای سرم همچی بهتر شدم :-""
    نتایج خیلی احمقانه ای هم می ده!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی