18. چل تیکه (2)
+ از وقتی که نتیجه ی کنکورم اینقدر زیبا شده ، دلم نمی خواد کسیو ببینم تا مبادا توضیحی در مورد کنکورم بهش بدم .
دقیقا
از همون روز بارها و بارها پیش اومده توی خیابون یه دختر خانوم اومده جلو و
گفته : عه ! تویی ؟! سلام خوبی ؟! کنکورتو چیکار کردی ؟! بعد من با قیافه
ای که به شدت ضایه ست و از علامت سوال هم بدتره پرسیدم : ببخشید من به جا
نیاوردم .. شما ؟! بعد هم اون خودشو معرفی کرده و[اغلب بچه های مدرسه ان..
سال پایینی ها و حتی دانش اموخته ها ] و من هم یا شناختمش و یا تظاهر کردم
به شناختنش و همه چیز گل و بلبل ختم به خیر شده.
امروز هم وقتی با
فاطمه خوش و خرم داشتیم توی پیاده رو قدم می زدیم ،یه اقایی که حسابی قوز
داشت و یه عالمه پارچه ی لُنگ مانند روی دستش بود اومد سمت من و گفت "
ببخشید خانوم!" منم کاملا ناخوداگاه و بی هیچ قصد و غرضی ایستادم و گفتم
"جانم ؟! بفرمایین ؟!"
فکر کردم کار واجبی داره ،یا مثلا قصد داره
یه دونه از اون لنگا ی روی دستش رو به ما بفروشه! دلم سوخت خب یکم .. فاطمه
رو میدیدم که همینطوری برای خودش داشت می رفت و اصلا نفهمید من ایستادم تا
ببینیم این اقا چی میگه !
بهم گفت : "حالت چطوره ؟! خوبی ؟! من محمدم . اسمم محمده ! نشناختی ؟! اسم تو چیه؟"
به صورتش دقت کردم ،افتاب سوخته بود با ریش ها و موهای نامرتب . بزاق دهانش گوشه ی لبهاش جمع شده بود و هیچ چهره ی مهربونی نداشت .
در یه لحظه ،n تا سئوال اومد تو ذهنم . خدایا ! کیه این ؟! من اینو
میشناسم ؟! از دوستای باباست ؟! از فامیلاست ؟این لنگا چیه ؟ چرا اینقدر
نا مرتبه ؟! این کیه ؟!
قیافه و حالت چهره ی احمق ترین فرد زندگیتون ُتصور کنید ..
با همون حالت ، توام با تعجب گفتم " مرسی ،منم خوبم . شما خوبید ؟! من مهدیه ام."
اقاهه ادامه داد :" عه مهدیه خانوم ..! مامان اینا خوبن؟! بابا چطورن ؟!"
منم
می خواستم بگم " قربانتون ، بله اونام خوبن ، سلام دارن خدمتتون " که یهو
دیدم یکی دستمو گرفت و با تحکم به مردک گفت : "ببخشید اقا! ما کار داریم" .
و منو دنبال خودش کشید .
فاطمه بود .
معلوم نیست اگر اون به دادم نمی رسید من توی عالم بهت و حیرت حتی شماره ی خونه و ادرسش ُبهش میدادم.
این فاطمه ی بی ادب کلی دعوام کرد . کلی هم بهم خندید .
میگه
یهو به خودم اومدم و دیدم تو پیش اون اقاهه واستادی ! فک کردم می خوای
لُنگ بخری ! بعد دیدم داری می گی مهدیه هستمو و اینا ، گفتم خدایا ! برای
لُنگ خریدن باس فرم شناسایی پر کرد ؟! این دختره ی دیوونه داره چی می گه ؟!
بعد هم کر کر می خنده و میگه ده دقه دیرتر اومده بودم باهاش ازدواجم کرده بودی !
اخه دختره ی عاقل ! هرکی تو خیابون اومد جلو و حالتو پرسید تو باس جواب بدی و بیوگرافیتو بذاری کف دستش ؟!
نمی دونم اصلا چرا همچین واکنشی نشون دادم ، هیچ توضیحی براش ندارم .. اصلا گرخیده بودم . شوکه بودم . مثه احمقا .
اخه خدا! من کی ادم میشم ؟!
+ امروز با فاطمه خیلی خوب بود . رفتیم جاهایی که برامون پر از خاطره بودن .. خاطره های خوب ، بد ..
تنها
چیزی که میدونم اینه که دلم برای اون روزا تنگ میشه ، اما حسرت شون ُ نمی
خورم و دلم هم نمی خواد بهشون برگردم .. حتی برای یه لحظه .
+توی خیابون ، گاهی کسایی رو میبینی که قلبت تیر میکشه ..
تو که میبینی شون ؟ تو که فراموشمون نکردی . نه ؟
هواشون ُ داری ،مگه نه ؟! بدون تو ، اصن میشه امید وار بود ؟!
خوشحالم که دارمت .
+
امروز صبح با حس کردن لرزش زمین و زلزله از خواب بیدار شدم .. وای چه
افتخاری ! [نمردیم و اینم تجربه کردیم ! تو سال کنکور اون ساعت شماطه دار
بدبخ جونش در میومد من بیدار نمیشدم ، بعد حالا با لرزش خفیف در دیوار
بیدار میشم ]
+با همه ی اینا بازم شکر..
- ۹۳/۰۶/۰۱