An open ending

38

يكشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۵ ب.ظ

از خیره شدن به انحنای صورت ملیکا دست کشیدم و محو سقف ایینه کاری شدم و غوطه ور توی بدبختی هام ، اینده ی مبهمم و روزهای امده و نیامده .
یهو شنیدم یکی میکروفون گرفته دستش و شرح احکام میده ، می گفت : گاهی وقتا مثلن غذا می پزین بعد توش فضله می بینین . حالا سئوال پیش میاد این فضله ی چیه. مثلن مردد ین فضله ی موشه یا سوسکه . خب برای تشخیص فضله ی موش از سوسک باید فلان کنید و بهمان.

دیگه گوش ندادم چی می گه . یه لحظه نگاه کردم به مستمعین سخنان گهر بار . دلم خواست یه لحظه از یکی از اونا باشم. یکی از اونا باشم و غرق در تفاوت فضله ی موش از سوسک ، فقط بگذره این روزا . تموم شه این نگرانی ها و من درگیر فرق فضله ی موش از سوسک بشم سرتاپا.

[پست های پی در پی حاکی از این است که نویسنده ی وبلاگ بر اثر خودسانسوری در وبلاگ سابقش ماه هاست حرف هایش را قورت داده.]

  • ۹۴/۰۴/۲۸
  • میم

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی