46. من یک عدد خودخوار هستم .
جمعه, ۲ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۱۷ ب.ظ
" دایی جون ! چقدر دلم تنگه برات! بلیط بگیرم ، بیای پیشمون ؟! "
از عصر ، این جمله که مخاطبش من بودم ، صدبار توی ذهنم تکرار شده . دایی جون .. دایی جون ..
دایی
جون ، دایی واقعی من و برادر مامانم نیست . دایی جون ، دایی دوستمه . دایی
جون ، دوستمه . دایی جون ، بیمار قلبی یه ؛ این بیماری کلیه ها و دستگاه
تنفسش و از همه مهمتر روحیه شو پوکونده .
دلم می خواد خوب بشه . می خوام بازم باشه ، بازم باهم باشیم . فکر نبودن و از دست دادنش ، از تلخ ترین هاست .
× بعد از مرحله ی عزیز شدن و مهم شدن یه ادم برام ، مرحله ی صدبار مردن و زنده شدن با فکر از دست دادنش میرسه .
کاملا احمقانه ، اما می میرم و زنده میشم .
- ۹۴/۰۵/۰۲