60. کنکور (لعنت الله علیه)
پارسال توی کتابخانه ، دیدمش . با هم دوست شدیم و بعد از مشخص شدن رابطه ی خویشاوندی دورمان ، دوست تر .
سال
سومش بود . از خستگی ش می گفت ، از تنهایی ش . از خانواده ای که نمی
فهمیدند . دیگر برایش نه رشته مهم بود نه شهر ؛ فقط می خواست "برود" .
کنکور را دادیم و تمام شد . یک ماه بعد رتبه ها امد و من از روز قبل کنکور دیگر ندیده بودمش .
از
طریق همان رابطه ی خویشاوندی دور ، می دانستم با ذوق تمام ، مانتو و کفش
خریده و چمدان تازه و جدیدش را بسته و منتظر نتایج است تا پرونده ی ورود به
دانشگاه ش بعد از سه سال بسته شود .
خب ، نتایج نهایی امروز عصر امد .
مردود شده بود .
شرایط
نسبتا مشابهی داریم ، می فهممش . تمام بغض ها و سرافکندگی هایش را می فهمم
. از عمیق ترین نقطه ی وجودم برای حال دلش نگرانم ، خیلی نگرانم ...
در همچین مواقعی که نزدیک شدن و دور بودنت حکم یک شمشیر دولبه را دارد ، چه باید کرد ؟
× فردا عصر ، دیدن یاسمن برای اخرین بار .
دو روز قبل ، بعد از ظهر ، آخرین تماس تلفنی با رضا .
5 روز پیش خداحافظی با ملیکا برای مدتی طولانی .
3 ماه پیش خداحافظی با فاطمه تا مدتی نامعلوم .
چرا همه می روند ؟
- ۹۴/۰۶/۱۸