An open ending

76

پنجشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۴۲ ق.ظ
این نوشته مال آذر 93 ست . نوشتمش اما منتشر نشد و پیش نویس ماند .

 آخ اخ . این ورودی بهمن بودنت و رفتن به اون دانشگاه شده یه بغض توی گلوی من .. که چند روزه مدام سعی می کنم قورتش بدم ..
 بعد اون همه ایده ال گرایی و بلند پروازی و تلاش ، حق تو اونجا نیست .. نیست .. نیست ..
+
هرچی میگذره بیشتر ایمان میارم به اینکه کنکور ناعادلانه نیست . حتی عادلانه هم نیست .. کنکور هیچی نیست .. کنکور فقط یه نقطه ست که میذاری ته تمام سرخوشی های دبیرستان .. ته یونیفرم های گشاد .. ته دوستی های 7 ساله ..
+
یادت هست اول راهنمایی ،‌سه شنبه ها ، ساعت اخر ، ازمایشگاه زیست شناسی داشتیم ؟!‌ یادت هست ؟! همیشه حس خوبی به من می داد اون ساعت و اون ازمایشگاه .. تو و ملیحه بودین و من خوشحال بودم ..
سوم راهنمایی رو یادت هست ؟! اون همایشه ؟! اون دفعه که بزور بردنمون راهپیمایی رو چی؟  یادت هست ؟! جعبه ی شیرینی که خریدی ؟! چادری که به زور سر کردی و بهت میومد .. ؟! یادت هست‌؟
 
یکی منو از توی خاطراتم بکشه بیرون ..
دیگه دارم روانی میشم..

آدمی که این پست خطاب بهش نوشته شده بود ، رفت دانشگاه و حالش بهم خورد و برگشت و دوباره کنکور داد . بعد از مرداد امسال ، باز هم با رتبه ی سه رقمی نشست تا برای بار سوم کنکور بده .
کاری به چند و چون ماجرا ندارم .
دلیلی که باعث شد این پست رو بعد از 11 ماه منتشر کنم ، بی تابی اون موقع خودم بود . اون موقع برای دوستم خیلی غصه خوردم . گریه کردم چون حس می کردم سختی شرایط داره راضیش می کنه دست به کاری بزنه که اشتباهه . تصور می کردم با این کار برای همیشه تموم میشه و نابود! اما اتفاقات طور دیگه ای رقم خورد ...
گاهی وقت ها نمی دونم چه اتفاقی رخ خواهد داد ، نمی دونم چه چیزی در انتظار عزیزانم ه . با این وجود کلی برای اتفاقات رخ نداده و روزها نیامده مرثیه سرایی می کنم و خودمو با تصورات و حدسیاتم اذیت . غصه ها می خورم و گریه ها می کنم .زمان بی توجه به نگرانی های من جلو می‌ره ، روزها خوب یا بد می گذرن . وقتی مدت ها بعد به دفترچه یادداشت ها یا وبلاگم رجوع می کنم و با بی تابی ایام گذشته‌م مواجه میشم ، می فهمم چقدر بیخود و بیهوده بودند .
حس میکنم باید یکم زندگی رو آسون بگیرم ...

    

  • ۹۴/۰۷/۰۲
  • میم

نظرات (۲)

راستی مطمئنم قسمتی که نوشتین " هرچی میگذره بیشتر ایمان می آورم .. " قبلا تو بلاگتون خوندم .
پاسخ:
ممکنه قبلا از قسمت هاییش استفاده کرده باشم. کلا نوشته های من توی چند جا پراکنده ست. دقیقا معلوم نیست این رو کجا منتشر کردم یا نکردم. اما اون نوشته به صورت پیش نویس بود،از این بابت حس کردم شاید منتشر نشده باشه :)
سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت گیر.
پاسخ:
دقیقا .. حالا که فکر می کنم می بینم واقعا همین طوره ..

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی