An open ending

۱۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۱ ثبت شده است

به فردا که فک می کنم قلبم درد می گیره .
بد جور از شروع سال تحصیلی ناراحتم . ناراحتی امسالم غیر طبیعی ه. اون غصه ی خاصی که همه دارن از پایان تابستون نیست .
نمی دونم ؛ شاید به خاطر خاطرات تلخ و عذاب آور پارسالم ، از مدرسه و درس خوندن باشه .

شاید بهتر باشه بایه مشاور صحبت کنم ..

+

از چهره ی طبیعت افسونکار ،
بر بسته ام دو چشم پر از غم را..
تا ننگرد نگاه تب آلودم ،
این جلوه های حسرت و ماتم را

پائیز، ای مسافر خاک آلود !
در دامنت چه چیز نهان داری 
جز برگ های مرده و خشکیده ،
دیگر چه ثروتی به جهان داری

جز غم چه میدهد به دل شاعر
سنگین غروب تیره و خاموشت؟
جز سردی و ملال چه می بخشد
بر جان دردمند من آغوشت؟

در دامن سکوت غم افزایت
اندوه خفته میدهد آزارم
آن آرزوی گمشده می رقصد ،
در پرده های مبهم پندارم ..

پائیز ، ای سرود خیال انگیز !
پائیز ، ای ترانه ی محنت بار !
پائیز ، ای تبسم افسرده !
بر چهره ی طبیعت افسونکار ..

(فروغ)

  • ۳۱ شهریور ۹۱ ، ۱۵:۵۰
  • میم

دخترک چشماش ُ روی بهترین و گرون ترین چیزا می بست . ارزون ترین ها رو انتخاب می کرد و پدرش یکی یکی روی اجناس توی لیست خط می کشید .اصن یه لحظه ی تلخ بود .. همه چیش تلخ بود ، صداهاش ، رنگاش ، ادماش ، حرفاشون .. همه چیش ! قناعت دخترک و پدرش برای من تلخ بود .
اون لحظه و اون صحنه توی ذهنم ،‌ به طور ناخوداگاه مقایسه میشه با اون فروشگاه ی که عصر توش بودم . رو به روی کفشای مارکدار وایساده بودم و قیمتا رو نیگا می کردم 300 تومن ، 337 تومن ، 405 تومن ، 214 تومن و بیشتر  .. و  ادمایی که می خریدن .. گرونترین ها رو!
اصن نمی تونم فک نکنم . نمی تونم بی خیالش بشم . نتیجه ی مقایسه از از سر شب شده یه چکش که تند و تند کوبیده میشه توی سرم . دیدن ادمایی که ندارن اذیت ام می کنه . قناعتشون این عذاب ُ دو چندان می کنه . آشفته میشم از اینکه نمی تونم کاری بکنم براشون ..

دارم کم کم تبدیل میشم به بهرام رادان ِ توی "بی پولی " وقتی که پشت ماشین مدل بالاش نشسته بود و به ادمای ِنارنجی پوش ِپشت ِماشین زباله خیره شده بود و با یه لبخند تمسخر امیز می گفت " از ادمای بدبخت بدم میاد !"




  • ۲۹ شهریور ۹۱ ، ۰۰:۰۴
  • میم
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۷ شهریور ۹۱ ، ۱۳:۴۴
  • میم

انگاری خدا یادش نمی ره هیچوخ که تابستون برای من باید سخت و مزخرف باشه .

دیروز مدرسه بودم . دوباره کلاس بندی کردن . من ُ فاطمه توی یه کلاس نیستیم . من توی یه کلاس خوبم . اما فاطمه اسمش جز لیست یه کلاس ، پر از ادم اب زیرکاه و اشغال ه.

دو راه دارم یابرم بین اشغالا اما با فاطمه یا بین خوبا بمونم اما بدون فاطمه . من میتونم جابجا شم به خاطر معدلم . اما فاطمه نه .. معدلش یه عدد خاصه!
اصن نمیشه بدون فاطمه تو  کلاس نشست . نمیشه بدون اون تحمل کرد خیلی چیزا رو . من نمی تونم خودمو توی کلاس بدون اون تصور کنم . اخه ما 5 ساله با همیم ..

من نمی دونم اینا با خودشون چی فک کردن؟ لابد با خودشون متصور شدن مدرسه ی فکسنی شون جز خوف ترین و شاخ ترین مدارس دنیاس ، در حدی که نصف پیشرفت علم مدیون ادمایی یه که از این خراب شده میان بیرون!
چنان معاونه در جواب به خواهش های من برای عوض کردن کلاس فاطمه می گه "نه" که ادم احساس می کنه مدرسه رو با MI-6 اشتباه گرفته . دلایلی میاره که اگه به خر بگی بهت میخنده. من دلخورم ، عصبانی ام ؛ ناراحتم ، نه به خاطر اینکه فاطمه توی کلاسم نیس  بلکه به این خاطر که باید نه ماه تمام ، صب تا شب ، با ادمایی دم خور باشم که به نظرشون " سخته ، نمی تونم اسم یه دانش اموزو تو صدتا لیست عوض کنم! " یه دلیل ِ منطقی یه ! دارم به متفرقه خوندن فک می کنم . درس بخونم ؛ برم امتحان بدم ؛ فارغ از هرگونه رنج و دلخوری و برخورد با ادمایی که رو اعصابت پاتیناژ می رن.

بارها و بارها گفتم ، من حالم بهم می خوره از این ساختمون و ادمایی که توش عنوان مدیر و معاون و دبیر ومشاور ُ یدک میکشن  ..
بیشعورای گاو !

  • ۲۶ شهریور ۹۱ ، ۱۷:۱۲
  • میم
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۲ شهریور ۹۱ ، ۱۸:۵۸
  • میم
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۱ شهریور ۹۱ ، ۰۰:۱۱
  • میم

پرینس ادوارد آیلند ، نزدیک هالی فاکس ( مرکز نووا اسکوشیا ) در کانادا ؛

یه روز می رم اونجا ؛ برای همیشه .

  • ۲۰ شهریور ۹۱ ، ۱۴:۰۷
  • میم
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۸ شهریور ۹۱ ، ۱۳:۲۷
  • میم

یادمه پارسال همین موقع ها ، اواخر شهریور ، توی وبم می نوشتم : "با دیدن کتابا و وسایل و یونیفرم مدرسه ، دوس دارم عق بزنم فقط! حالم از مهر ماه و پاییز و بوی نویی وسایل و ادمای تازه بهم می خوره .. عجیبه که امسال هیچ اشتیاقی نیست برای رفتن به مدرسه! "


برعکس .. امسال با اینکه هیچ کاری نکردم هنوز ؛ به شدت مشتاقم مهرماه شرو شه ، دوست دارم زودتر برم مدرسه و ببینم سالن اجتماعات جدید چه شکلیه! دوست دارم به قول مهرداد "جوجه اولی ها"ی امسال ُ ببینم!
و حتی ورودی های جدید انسانی هم برام جالب ان ..
تابستونم خوب وراحت نبود .. به جای اینکه خستگی سال تحصیلی رو از تنم بتکونه بیشتر خسته ام کرد ..
مریضی برادرم ، کلاسای فشرده المپیاد ، کلاسای ازمایشگاه ، استرس کتابای نخونده و کارای نکرده ..
 این همه کش وقوس به اتفاقات خوبی ختم شد و من از روزایی که گذروندم راضی ام !



  • ۱۷ شهریور ۹۱ ، ۱۵:۰۷
  • میم

سوالی که الان به شدت ذهن منو مشغول کرده فقط اینه : چرا برای پنج مین بار وبلاگ زدم؟ اونم توی این اوضاع ! پنج ماهه دیگه مهم ترین ازمون زندگیم برگزار میشه و من به جای این که برم درس بخونم و کاری کنم اعتیادم نسبت به اینترنت (این بلای خانمان سوز!) کمتر بشه ، اومدم وبلاگ زدم تا بیشتر وابسته شم ، در حدی که شبا موقع خواب هم گوشی به دست توی نت ول باشم ! متنفرم از این بی اراده بودنم ..
یه وبلاگ جدید ..
در حالی که تازه وبلاگ قبلیم داشت پر و بال می گرفت ، بستمش! متنفر بودم از اینکه مجبور بودم چیزی بنویسم که احساسم نبود ، صرفا چیزی بود بقیه خوششون می اومد.
ینی می تونم این جا رو نگه دارم ؟
بی خیال ..
مهم اینه که فعلا اینجا می نویسم .. برای خودم !


  • ۱۷ شهریور ۹۱ ، ۰۲:۴۹
  • میم