An open ending

۹ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

نقطه .
سر خط ..
از نو شروع می کنم .

  • میم

فک کنید ته یه دره ی عمیق هستید. شما و عزیزترین تون . اون انسان عزیز وزنش از شما کمتره و می تونه خودشو با کمک شما نجات بده . اما شما یه موجود گرد و تپلید که در ته اون دره جا خوش کردین و نجات یافتنتون از محالاته . شما می تونید به عزیزتون کمک کنید تا نجات پیدا کنه و بره . در این صورت شما تنها میشید و ارامش ناشی از همراهیشو تا روز فرا رسیدن مرگتون از دست میدید . می تونید هیچ کاری نکنید و بذارید عزیزتون اونقدر تلاش کنه و شکست بخوره تا ناامید بشه و پیش شما موندگار . توی این حالت شما دیگه تنها نیستید اما هر دو باهم می میرید .

می دونید توی این شرایطم . صبح تا شب مواظب تک تک کلماتی که به ملیکا و فاطمه می گم هستم . نمی خوام دوست داشتن و میل به داشتنشون بر کمک به پیشرفت کردنشون بچربه . میدونید مرزش خیلی باریکه .. خیلی ..
اخه من خیلی دوسشون دارم .
  • میم

هیچ حسی ندارم . یه خلا کاملم . نه ناراحتم . نه خوشحال نه نگران نه هیچی . یه علامت سئوال بزرگ توی ذهنم هست و هیچ اشتیاقی به پیدا کردن پاسخ اون علامت سئوال ندارم . تند و تند وبلاگ می خونم تا اون علامت سئوال در هجوم اطلاعات نورسیده مدفون بشه .
نشستم و منتظرم ، تا اینده برسه ..

  • میم

دیروز مامانم با داداشی کوچولوم رفتن به چنتا مهد کودک سر زدن تا ببینن اوضاع فضا و کادرشون چطوریاست . مامانم میگه امیر دستاش سرد شده بوده و محکم دست مامانم رو فشار میداده . قلبش تالاپ و تولوپ می کرده . وقتی حرف میزده مشخص بوده بغض کرده . مامانم می گه مرحله ی ورود به مهد کودک به نسبت سنش مرحله ی مهمیه براش . مثه ورود به دانشگاه و کنکور تو ..
موافق نیستم خیلی .
اخه من یه بدبخت ضعیف تحقیر شده م که دارم له میشم و میل شدیدی به حذف کردن خودم از زندگی دارم.
این روزا برن روی دور تند لطفا.


  • میم

از خیره شدن به انحنای صورت ملیکا دست کشیدم و محو سقف ایینه کاری شدم و غوطه ور توی بدبختی هام ، اینده ی مبهمم و روزهای امده و نیامده .
یهو شنیدم یکی میکروفون گرفته دستش و شرح احکام میده ، می گفت : گاهی وقتا مثلن غذا می پزین بعد توش فضله می بینین . حالا سئوال پیش میاد این فضله ی چیه. مثلن مردد ین فضله ی موشه یا سوسکه . خب برای تشخیص فضله ی موش از سوسک باید فلان کنید و بهمان.

دیگه گوش ندادم چی می گه . یه لحظه نگاه کردم به مستمعین سخنان گهر بار . دلم خواست یه لحظه از یکی از اونا باشم. یکی از اونا باشم و غرق در تفاوت فضله ی موش از سوسک ، فقط بگذره این روزا . تموم شه این نگرانی ها و من درگیر فرق فضله ی موش از سوسک بشم سرتاپا.

[پست های پی در پی حاکی از این است که نویسنده ی وبلاگ بر اثر خودسانسوری در وبلاگ سابقش ماه هاست حرف هایش را قورت داده.]

  • میم

قبلنا با رضا کلی حرف داشتم . دغدغه ی هر دومون "اینده ی مبهم" بود. اون باید می رفت سربازی و نمی دونست بعدش چی پیش میاد . من کنکور و المپیاد داشتم و نمی دونستم چی پیش میاد .
حالا امسال اون خدمتش تموم میشه و به اندازه ی یه مرحله رفته جلو .

اما من ...
همچنان دارم درجا میزنم .
همین و بس .
  • میم

 می گفت از دو نفر نمی تونم هیچ چیزی رو پنهون کنم ، یکی تو یکی مامانم ..
و من روی ابرا بودم :)

 +

دوستای خوب ، تنها نقطه ی روشن این شب های بی پایان .
  • میم

من افسرده ام ؟
همین الان یه تست افسردگی دادم . نمی دونم استاندارد بود یا نه .. نتیجه ش می گفت که به افسردگی شدید مبتلام .. 
نگران شدم برای خودم .

  • میم

بارها و بارها اومدم پستی بنویسم ، اما در نهایت همه ی اون حرف ها به صورت پیش نویس قورت داده شدن . باز هم کسی نخوند ، باز هم کسی نفهمید .
نمی دونم چطوری از حالم بگم . مطلقا خوب نیستم. احساس می کنم ناکافی و بدم ..یه حس شرمندگی و خجالت.
از خودم و همه ی دور و بری هام خجالت میکشم . یه کنج عزلت برای خودم ساختم و خزیدم توش . نه توان به روز کردن وبلاگ رو دارم و نه حضور در هر جمعی ،چه مجازی و چه حقیقی .
روز هام مثل هم ، شبیه هم و بدون ذره ای تفاوت میان و میرن و من بیشتر و بیشتر توی خودم و سرزنش کردن ها و ملامت کردن ها و "ای کاش" گفتن ها غرق میشم . دوساله که روز هام شبیه هم ان . دوساله که حس می کنم زندگیم جلو نرفته و من پشت 17 سالگی گیر کردم .هنوز باورم نشده 19 ساله شدم . یه ادم نوزده ساله با این حجم عظیم سردرگمی و بی تکلیفی برام غیر قابل هضمه .. نمی تونم خودمو بپذیرم . ناتوانی و ضعفم برام اثبات شده ست و نمی دونم باید چیکار کنم .


 چند شب پیش کنار دریا بودم ، یه ساحل اروم و خلوت . اسمون تاریک بود و ماه کامل . اونقدر رفتم جلو تا هر چیزی به جز دریا از میدون دیدم حذف بشه . یه تاریکی و سیاهی عظیم .. و ماه . یه لحظه ، یه لحظه واقعا دلم خواست برم توی اب و خودمو غرق کنم . یه لحظه واقعا باور کردم باید این کارو بکنم .

+

خسته شدم . خسته .

  • میم