An open ending

۱۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

" دایی جون ! چقدر دلم تنگه برات! بلیط بگیرم ، بیای پیشمون ؟! "

از عصر ، این جمله که مخاطبش من بودم ، صدبار توی ذهنم تکرار شده . دایی جون  .. دایی جون ..
دایی جون ، دایی واقعی من و برادر مامانم نیست . دایی جون ، دایی دوستمه . دایی جون ، دوستمه . دایی جون ، بیمار قلبی یه ؛ این بیماری کلیه ها و دستگاه تنفسش و از همه مهمتر روحیه شو پوکونده .

دلم می خواد خوب بشه . می خوام بازم باشه ، بازم باهم باشیم . فکر نبودن و از دست دادنش ، از تلخ ترین هاست .

   × بعد از مرحله ی عزیز شدن و مهم شدن یه ادم برام ، مرحله ی صدبار مردن و زنده شدن با فکر از دست دادنش میرسه .
    کاملا احمقانه ، اما می میرم و زنده میشم .


  • ۰ نظر
  • ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۱۷
  • میم

واقعیتش اینه که فردا دارم می رم سفر .
دارم می رم که رفته باشم . بدون هیچ انگیزه ای برای خوش گذرانی و تفریح . برم که رفته باشم و فصل بعدی رو شروع کرده باشم ..



  • ۰ نظر
  • ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۲۵
  • میم

 سمپادیا هم برای من تموم شد. تموم تموم .
 و این گام بزرگی بود در پایان اعتیاد 6 ساله ی من :)




  • ۰ نظر
  • ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۵۷
  • میم

انگاری که یه دونده ی دوی استقامت رو بعد از تموم شدن مسابقه ،بلافاصله ، مجبور کنی یه دور دیگه همون مسیر طولانی رو بدوه .
خیلی زود فصل بعدی شروع شد . اصلا اماده ی شروع مجددش نیستم .
واقعیتش اینه که خسته م .
خیلی خسته م.



  • ۰ نظر
  • ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۱۳
  • میم