من هیچوقت وبلاگ نویس خوبی نشدم اما از همون ابتدا وبلاگ خوان خوبی بودم . همون ابتدا یعنی حدود ده سال پیش ، وقتی که ده ساله بودم . اغاز وبلاگ خوانی من با پیگیری وبلاگ های مرتبط به عمو پورنگ رقم خورد .. اصلا چی شد که به یاد تاریخچه ی وبلاگ خوانی م افتادم ؟ نمی دونم ، شاید چون حالا که ته اینستاگرام رو سوراخ کرده ام و توی تلگرام هم کسی آنلاین نیست برای گپ زدن ، تنهای تنها شدم و به یاد وبلاگ مظلوم خاک گرفتهم افتادم .
حقیقتش امشب کمی دلم گرفته ، خیلی بیشتر از کمی . اینستا جایی نیست که دل تنگی رو رفع و رجوع کنه . تلگرام هم وقتی اهل دلی آنلاین نباشه ، در همچین مواقعی ، کارایی نداره .
دارم به سال های گذشته فکر میکنم ؛ فکر کردن به سال های گذشته در ترادفه با کلی آه و افسوس و ناراحتی . به خودم قول دادهام به گذشته فکر نکنم . به دلتنگی و حس های بد روی خوش نشون ندم ، نذارم هر احساس بدی پاهامو سست کنه و زانو هامو بلرزونه ولی نمی دونم چرا امشب تا این حد احساس خفگی می کنم .
شاید چون ملیکا داره میره ، شاید چون به آدم ها بی اعتماد شدم . حتی این دلتنگی ناخوانده می تونه به خنک شدن هوا ربط داشته باشه ، به شب بودن ، به خیز برداشتن به سمت کنکور 96 .
کنکور 96 ، می ترسم ازش . خیلی میترسم . از این لوپ بی نهایت و فشار های روانی ش خسته شدم . از تنهایی ش ، از شرم و عذاب وجدانش ، از همه چیش . نمی دونم ، نمی دونم ، حتما گامی رو اشتباه بر می دارم که اینطور می شه . نمی دونم .
دور و برم خالی شده ، همه رفتن . از دوستام دیگه کسی نمونده . همه خانوم شدن و زیبا و با وقار . حس می کنم من همچنان استایل یه دختر بچه ی دبیرستانی رو حفظ کردم که هر دفعه به کنکور فکر می کنه هل میشه و دستاش یخ می کنن و مغزش قفل می شه و با ناتوانی تمام گند میزنه به ازمونش .
نمی دونم چمه .. نمی فهمم در پس زمین خوردن 3 باره م چی نهفته ست ؛ فقط می دونم شبه و دلم گرفته . دلم خیلی گرفته ...