70. له ِله ِله
پنجشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۰۸ ب.ظ
هوا خنک شده بود ولی من همچنان با لباس تابستانی در خانه می چرخیدم .
شبها پنجره ی اتاقم را باز می گذاشتم و موقع رفتن به کلاس مانتوی نخی به
تن می کردم . شربت البالو درست می کردم و 3-4 قطعهی درشت یخ می انداختم
داخلش .
اینها اخرین تلاشهای من برای تمام نشدن تابستان بود . من تابستان را به زور توی اتاقم حبس کرده بودم ، دلم میخواست تابستان ، مثل اکاردئون کش بیاید و هیچوقت تمام نشود . نمیخواستم باور کنم پاییز از راه رسیده و دارد تاریکی را توی شهر پخش می کند . همه چیز خوب بود ، تا امروز صبح .
صبح امروز ، آخرین دنگ ساعت نواخته شد. سحر و جادوی تابستان گرم و دوست داشتنی به پایان رسید.
امروز خودم با همین دو تا چشمم پاییز را دیدم که پشت پنجره نشسته . ابرهایش را به آسمان کشیده تا مبادا پرتویی برسد به زمین و پهن شود کف خیابان . بویش را طوری در هوا پراکنده کرده که مبادا دختری عاشق تابستان ، انکارش کند و خجسته دلانه دنبال پیراهن خنک گل گلی اش بگردد .
پکر شدم .
همیشه از پاییز متنفر بودم از صبح هایش که دیر روشن می شود ، از عصرهایش که زود تاریک می شود . از هوای بیش از حد خنکش که مجبورم می کند گولهی لباس شوم و کف خیابان قل بخورم . از پیادهرویهایی که مدام باید حواسم باشد پایم روی ترشحات مخاطی تف شده از دهان عابران سرماخورده نرود و از همه مهمتر ، بیزار بودم از رخوت و کسالتی که با امدنش نفوذ می کند در رگ هایم .
وقتی می بینی نفرتت بی ثمر است و باز هم همان سناریوی همیشگی فارغ از تنفر یا خوشآمد تو تکرار می شود تلاش می کنی خودت را تغییر دهی . من هم همین کار را کردم ؛ سال های پیش بسی تلاش کردم پاییز را دوست داشته باشم . عاشق رنگ چتر آدم ها شوم و آفتاب بی جانش را بپذیرم ، اما نشد . هی زور زدم و نشد که نشد ؛ حقیقت این بود که فقط آب در هاون کوبیده بودم .
پاییز باز هم طعم تلخ گسش را به من چشاند ؛ آدم ها را برد و با دلتنگی های عصر گاهی اش ، خفه ام کرد.
تا چند روز دیگر راند جدید شروع می شود ...
پیش به سوی سه ماه له شدن زیر سم های اسب یال افشان زرد پادشاه فصل ها ، پاییز .
× عشاق پاییز سر مست از رسیدنش از رنگ هایش می گویند . اخر کدام رنگ ؟ کسی از رنگ
افشانی پاییز حرف میزند که توی دل جنگل کلبه ی چوبی داشته باشد . زندگی شهرنشینی را
چه به هفتاد رنگ پاییز ؟ برای ما شهر نشین ها پاییز فقط تاریکی و سیاهی دارد . فقط سرما
دارد و کثیف شدن لباس ، وقتی که راننده ی سر به هوایی با سرعت زیاد از روی گودال ابی
رد می شود .
× امسال کمی منتظرش هستم . ان هم نه به خاطر علاقه به این فصل کذایی ، نه . فقط می-
خواهم زودتر برسد و هوا را سرد کند تا من لباس بافتی که امشب خریدم را بپوشم و ببینم تا
چ حد گرم نگهم می دارد . می خواهم بدانم ارزش پولی که دادم را دارد یا نه :دی
اینها اخرین تلاشهای من برای تمام نشدن تابستان بود . من تابستان را به زور توی اتاقم حبس کرده بودم ، دلم میخواست تابستان ، مثل اکاردئون کش بیاید و هیچوقت تمام نشود . نمیخواستم باور کنم پاییز از راه رسیده و دارد تاریکی را توی شهر پخش می کند . همه چیز خوب بود ، تا امروز صبح .
صبح امروز ، آخرین دنگ ساعت نواخته شد. سحر و جادوی تابستان گرم و دوست داشتنی به پایان رسید.
امروز خودم با همین دو تا چشمم پاییز را دیدم که پشت پنجره نشسته . ابرهایش را به آسمان کشیده تا مبادا پرتویی برسد به زمین و پهن شود کف خیابان . بویش را طوری در هوا پراکنده کرده که مبادا دختری عاشق تابستان ، انکارش کند و خجسته دلانه دنبال پیراهن خنک گل گلی اش بگردد .
پکر شدم .
همیشه از پاییز متنفر بودم از صبح هایش که دیر روشن می شود ، از عصرهایش که زود تاریک می شود . از هوای بیش از حد خنکش که مجبورم می کند گولهی لباس شوم و کف خیابان قل بخورم . از پیادهرویهایی که مدام باید حواسم باشد پایم روی ترشحات مخاطی تف شده از دهان عابران سرماخورده نرود و از همه مهمتر ، بیزار بودم از رخوت و کسالتی که با امدنش نفوذ می کند در رگ هایم .
وقتی می بینی نفرتت بی ثمر است و باز هم همان سناریوی همیشگی فارغ از تنفر یا خوشآمد تو تکرار می شود تلاش می کنی خودت را تغییر دهی . من هم همین کار را کردم ؛ سال های پیش بسی تلاش کردم پاییز را دوست داشته باشم . عاشق رنگ چتر آدم ها شوم و آفتاب بی جانش را بپذیرم ، اما نشد . هی زور زدم و نشد که نشد ؛ حقیقت این بود که فقط آب در هاون کوبیده بودم .
پاییز باز هم طعم تلخ گسش را به من چشاند ؛ آدم ها را برد و با دلتنگی های عصر گاهی اش ، خفه ام کرد.
تا چند روز دیگر راند جدید شروع می شود ...
پیش به سوی سه ماه له شدن زیر سم های اسب یال افشان زرد پادشاه فصل ها ، پاییز .
× عشاق پاییز سر مست از رسیدنش از رنگ هایش می گویند . اخر کدام رنگ ؟ کسی از رنگ
افشانی پاییز حرف میزند که توی دل جنگل کلبه ی چوبی داشته باشد . زندگی شهرنشینی را
چه به هفتاد رنگ پاییز ؟ برای ما شهر نشین ها پاییز فقط تاریکی و سیاهی دارد . فقط سرما
دارد و کثیف شدن لباس ، وقتی که راننده ی سر به هوایی با سرعت زیاد از روی گودال ابی
رد می شود .
× امسال کمی منتظرش هستم . ان هم نه به خاطر علاقه به این فصل کذایی ، نه . فقط می-
خواهم زودتر برسد و هوا را سرد کند تا من لباس بافتی که امشب خریدم را بپوشم و ببینم تا
چ حد گرم نگهم می دارد . می خواهم بدانم ارزش پولی که دادم را دارد یا نه :دی

- ۹۴/۰۶/۲۶