× دقیقه ی نود هر فرایندی را در نظر بگیرید . حالا کمی قبل تر از ان را تصور کنید . راستش را بخواهید
من همیشه کارهایم را در همین لحظه ای که تصورش کرده اید شروع می کنم . هیچوقت هم اهل
برنامه ریزی نبوده ام . از این جهت است که تازه 20 شهریور ماه ، در پایانی ترین لحظات تابستان
یادم امده از الو سیاه می توان لواشک هایی به غایت ترش درست کرد .
تند و تند الو خریدن همانا ، ساعت ها الوی پخته صاف کردن همان .
× میهن بلاگ به بیان ، بلاگفا به بیان ، پرشین بلاگ به بیان و از هزار جای دیگر به بیان . خیلی هم خوب
خیلی هم قشنگ ، فقط من اخرش نفهمیدم الان برای انتقال ارشیو وبلاگ دیگرم (که در سرویس بیان
هم هست) به اینجا باید چکار کنم ؟ تروخدا راهش کپی پیست دانه دانه ی پست ها نباشد !
× از دوم دبیرستان ، خرید اول مهر برایم بی معنی شد. سه سال اخر، خودم را مجبور به خرید کردن در
ابتدای پاییز نمی کردم . صبر می کردم پاک کنم گم شود یا خودکارم تمام شود یا اتودم بپوکد بعد
بشینم به چاره اندیشی ! اما خب از همه ی اینها هم که بگذریم دلم ذوق کردن برای وسایل جدید
و بوی نویی کیف می خواهد . خرید کردن لوازم التحریر درست همین الان ، فقط همین الان، نه کمی
قبل تر و نه حتی بعد تر ،درست در همین خنکی هوای شهریور ماه . اما این هزینه های گزافی که
بخاطر کتاب ها و کلاس ها و ازمون های الاغچی و ... به جیب بابا تحمیل شده ، وجه خسیس و
و به شدت صرفه جوی شخصیتم را پرورش داده طوری که به خودم حتی اجازه ی خرید یک پاک کن
کوچولو را هم نمی دهم .
اخر ارمان های ما این نبود که در شرف 20 سالگی همچنان اویزان جیب پدر باشیم ، بعله ، بعله !