13. از ملیکا ..
نمی دونم چرا امشب اینقدر پر از گریه ام . انگار این اشک ها تموم نمی شن .چی شده ؟ چرا من اینطوری شدم ؟ اصلا نمی تونم درست فکر کنم . حتی نمی تونم فکر کنم . فقط ایستادم و به گره های عاطفی م خیره شدم و های های اشک می ریزم . این رفتن ملیکا ، رفتن ساده ی ملیکا اینقدر گریه داره اخه ؟! اصلا نمی فهمم چم شده . انگاری یه عالمه بغض تلنبار شده باشن روی هم و جلوی نفس کشیدنم رو گرفته باشن ..
اخ که از این شب های اینطوری چقدر بیزارم .
+
عصر با ملیکا و فاطمه بیرون بودیم . ملیکا مادر کتاب کنکور ایرانه ! اینقدر که کتاب خریده [و می خرد همچنان ..] و همه رو خونده یا نخونده تلنبار میکنه روی هم .
من و فاطمه به مقام بلند و جایگاه رفیع پشت کنکوری نائل شده ایم ، از این بابت رفتیم خونه ی ملیکا ی عزیز تا انچه از کتاب هاش رو لازم داریم ازش بخریم و جزوه هاش رو همینطوری مفتی برداریم .
بودن با دوستان خوبه .. اما کلیت کار عصرمون یه افسوس و غمی داشت که دامن من رو هم گرفت .چمدون نیمه باز ملیکا .. بلیط هاشون .. و کتاب هاش که مال ما میشن ؛ این تصویری یه که از عصر امروز ، خونه ی ملیکا تو ذهنم موندگار شده ..شاید همین تصویره که اینقدر من رو غمزده کرده و شاید هم فکر اینکه اگر ملیکا نباشه ، کلی خیابون و کوچه هست که امسال باید اونها رو تنهایی قدم بزنم ..
این خیلی دردناکه ..
امشب ناراحتم ، نه به خاطر اینکه ملیکا میره دانشگاه و من نه ، نه به خاطر پشت کنکوری بودنم ..بلکه فقط و فقط به خاطر رفتن دوستم . به خاطر دیگه ندیدنش ..
+
ملیکا sms داده که "حتی اگه رتبه ی کنکورم اونی که می خواست نشد ، اگه مشهد اومدنم اثری توی دانشگاهم نداشت ، اما وجود ادمی مثه تو جبران خیلی چیزاست .. تو ازا ون ادمایی هستی که دلم می خواد تا اخرین لحظه ی نفس کشیدنم داشته باشمش .."
وای .. چقدر مسیجش و جواب نداشته ام ، اشکام و دلتنگیم رو بیشتر می کنه ..در طول عمرم اینقدر با ولع و اشتیاق گریه نکرده بودم ..
من یه آدم احساساتی احمق ام .
- ۹۳/۰۵/۲۲
تو خیلی خوبی...