من با نوشتن و گفتن زنده بودم. قبل از شناختن خودم، دختر بچهی ده سالهای بودم که توی کامنت برای عمو پورنگ خودش رو مینوشت. بعدترها باز هم از خودم نوشتم، روی کاغذ، توی بلاگفا، وردپرس، سمپادیا و مسیجها و حتی در اینستاگرام. نه کامل و شیوا و حرفهای، بلکه ناقص و شکسته، اما نوشتم. اخیرا در گیرودار رابطهای سخت بودم که به مویی بند بود، تار مو به خاطر نوشتن من پاره شد. آدمی که روزی عاشقش بودم رفت. توانایی نوشتن من هم. الان کلمهها از من فرار میکنن. رشته نمیشن. دونههای مرواریدی هستن که کف اتاق پراکنده شدن. من جمع شون میکنم، اما باز از مشتم سقوط میکنن. توی توییتر و کانال و اینجا. هی تلاش میکنم و هی نمیشه. تو گویی من روایت گر درونم، صم بکم شده. من چیزهای زیادی با پایان رابطهی عاشقانهام تز دست دادم، سختترینش، روایت کردن بود.
- ۰ نظر
- ۱۰ فروردين ۰۱ ، ۰۳:۵۷