An open ending

24

جمعه, ۴ مهر ۱۳۹۳، ۱۲:۲۷ ق.ظ

بیش از یه سال پیش ، توی گوشیم یادداشت کردم :
شبه . من توی ماشین نشستم. کوهسنگی چار . منتظرم هر چه زودتر سونوی امیر تموم شه ..
ته دلم دارن رخت میشورن . هوا تاریکه . همه چیز تیره است .دور از ذهن نیست در حالی که داری توی دلشوره ها و افکار خودت دست و پا میزنی ، تاریکی دور و بر ، تو رو ببلعه .
تو رو با ماشین با همه چی .

الان هم امیر دلش درد می کرد . دیشب تب داشت .. یه هفته پیش هم سرما خورده بود .. روال بیماریش مثه بیماری های پیش پا افتاده ی مختص زمستون و پاییز نبود .. مامان اینا الان بردنش پیش پزشک .
نمی دونم .. نمی دونم چرا اینقدر دلواپسم . از 3 سال پیش ما یاد گرفتیم نباید از کنار هر دل درد و تب و سرفه ش ، راحت بگذریم ..
حالم خوب نیست ..
 خیلی نگرانم ..


  • ۹۳/۰۷/۰۴
  • میم

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی