An open ending

57. از رنجی که می بریم ...

شنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۳۲ ب.ظ

فکر کردن زیاد به جنون و دیوانگی میرسه .
من اهسته اهسته دارم دیوانه میشم . وقتی زیاد فکر می کنی برای هرکاری یه دلیل منطقی پیدا می کنی و دیگه نمی تونی تصمیم بگیری . در مرحله ی بعد ، نمی تونی راجع به چیزی نظر بدی . رفتار های خودتم زیر سئوال می بری . صد بار هر کار و اتفاق و برخورد و و ادمی رو مرور می کنی ، حالتای مختلفو بررسی می کنی ، رفتارهای خودتو ، رفتارهای دیگران ، دلایل خودت ، دلایل دیگران ، افکار دیگران و ...مثلا یه اتفاقی در عرض 15 دقه رخ میده و تموم میشه و میره پی کارش .من میشینم ثانیه به ثانیه شو بررسی می کنم ، از نو می چینم ، ادماشو ، احساسشون ، رفتارشون و .. تحلیل می کنم اگه اینطور نمیشد فلان ادم حاضر در اتفاق چی به سرش میومد . سرنوشتش چی میشد ، احساسش چی میشد و اگر بهمان جمله رو نمی گفتم بهتر نبود ؟ اگه حرف دیگه ای می زدم چی میشد ؟ فلانی چرا این حرف رو به من زد ؟ راجع بهم چی فکر کرد که اینو گفت ؟ و ...
ته این افکار زنجیر وار ، میرسه به خودخوری و سرزنش . میشی یه ادمی نمی تونه خودشو دوست داشته باشه ، نمی تونه تصمیم بگیره و همیشه در تردید و عذابه ..
 نیمه ی پر لیوان ؟
وجه مثبت ماجرا اینه که هیچوقت کسی رو قضاوت نمی کنی . چون می فهمی چرا اینکارو کرده ، چون می تونی دلیلشو بفهمی . هیچوقت کسی رو سرزنش نمی کنی .
اما به اندازه ی تموم ادمای دنیا که سرزنششون نکردی ، خودتو سرزنش می کنی ..
در یک کلام ، نابود میشی در کل .

    ×دوباره توی مسیری قرار گرفتم ،که ادامه دادنش وابسته به تصمیم گیری های متعدد و متوالی یه.
     اگه درست فکر نکنم ، اگه درست انتخاب نکنم، اگه درست تصمیم نگیرم این مسیر منتهی میشه
     به یه جهنم بزرگ .
     دعام کنید لطفا ، اگر که بهش اعتقاد دارید ..

  • ۹۴/۰۵/۳۱
  • میم

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی