An open ending

81. چل تیکه (5)

جمعه, ۲۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۰۱ ق.ظ

  × کلا کنکور و دنیای کثیفش طوریه که نود درصد مدرس ها و استادها فکر می کنن باید انتقام تمام نداشته های زندگیشونو از جیب پدر و مادر دانش اموزا بگیرن ! گاهی وقت ها از شنیدن نرخ یه سری از کلاس های خصوصی دود از سرم بلند میشه ! از اونجایی که من دختر هوشیار و عاقل و بالغی (البته بیشتر به ظاهرم می خوره که باقل و عالغ باشم تا عاقل و بالغ !) هستم هیچوقت دم به تله ندادم و درگیر این طور مسائل نشدم اما این به این معنی نیست که از هزینه های گزاف این یه سال هم در امان موندم . خودم خوب می دونم تحمیل شدن این مخارج به جیب پدر گرام فقط و فقط به خاطر بی عرضگی منه. با اینکه خانواده چیزی نمی گن اما خودم بابت ریال به ریالی که داره خرج میشه شرمنده ام . خب این همه مقدمه چینی کردم تا خدمتتون عارض شم که بنده تبدیل شدم به اقای خرچنگ ! (سخت پوستی که مدیر باب اسفنجیه ، اونو میگم! ) یک موجود پول دوست خسیس واقعی ! طوری که همین یه هفته پیش نزدیک بود ملیکا رو بابت خرید حساب نشده و بی موقع از دیجی کالا نصف کنم ! شما اینا رو داشته باشید تا برم سراغ اصل مطلب ...
دیشب مشغول چرخیدن توی اینستا بودم که برخوردم به پیجی که بوت ها و پالتوهای بی نهایت قشنگی رو می فروخت ! ثانیه ای بعد من گوشی به دست دنبال مامان می گشتم تا عکس یه جفت بوت رو نشونش بودم .چند لحظه بعد که به خودم اومدم متوجه شدم که صحبت م با مسئول پیج در تلگرام تموم شده و من اون سفارش رو ثبت کردم و هزینه ش رو پرداخت ! درست مثل یک فیلم تمام مخارج کلاس ها و کتاب ها و دندان پزشکی و رفت و امد ها و کوفت ها و درد ها و مرگ ها از جلوی چشمم رد شد ! هر طور که فکر کردم سفارش اون بوت ها کار بی موقع و احمقانه ای بود . از دیشبه که دارم حرص می خورم . اخه توی این هیری ویری من بوت می خوام چه کار ؟! انسان عاقل و بالغ خرید کفش رو اینترنتی انجام میده اخه ؟ اگه اندازه م نبود چه خاکی بر سر بریزم ؟ مسئله اینه که ممکنه این بوت ها تا یه ماه دیگه هم به دستم نرسه و این مساویه با یک برزخ تمام عیار یک ماهه !
 از من به شما نصیحت ، برای کنکور عین ادم درس بخونید و سعی کنید سال اول نتیجه بگیرید . ثانیا دیگران رو سرزنش نکنید چون بدترش به سر خودتون میاد . ثالثا خرید کفش رو اینترنتی انجام ندید تا توی بزرخی که من گیر کردم گیر نیفتید . رابعا جوگیر نباشید لطفا .
 نچ نچ نچ ، قدرت خدا ! میبینید شما هم ؟ زندگی من سکانس به سکانسش پر از نتیجه ی اخلاقی و درس و پند و اندرزه ! هدفم از نوشتن این ماجرا این بود که اجازه بدم شما هم به اندازه ی قطره ای از این دریای بی کران معرفت و اخلاق بهره مند شید :د


  × توی این دوماهی که دادشی مهدکودکی شده با تک تک سلول ها م به این باور رسیدم که مهد کودک ها بسی "حال خوب کن" اند! هر روز منتظرم از مهد برگرده و از اتفاقات اونجا تعریف کنه . از بردیا و بنیامین و شیطنت هاشون بگه . از یلدا و گریه هاش و امیر محمدی که به پسته ی سربسته ش گفته خپل احمق . (این مورد اخر رو با لحنی تعریف می کنه که انگار امیر محمد بیچاره مرتکب بزرگترین جنایت تاریخ بشریت شده !)
دو سه باری شده که زودتر دنبال دادشی رفتم و چند دقیقه ای نشستم و ناظر جنب و جوش و هیاهوی بچه ها بودم و از ته دلم گفتم خوش به حالشون ! چقدر فارغ و رها و ازادن ، چیزی که من نیستم .
ایکاش قدر اون روز هامو بیشتر میدونستم . لااقل ایکاش توی این چند سال اخیر طوری عمل می کردم که حالا روی دوشم کوهی از مسئولیت و استرس و نگرانی نباشه .
گفته بودم ادم ای کاش هام ؟ گفته بودم .

 
  × پسر خاله م داره از خانومش جدا میشه . رابطه شون پر از گره و جار و جنجال و کشمکش شده . این مدت سنگ صبور عروس خالم ، من و مامانم بودیم . یه شب پیش ما موند و تا صبح با هم حرف زدیم . با تاریک شدن اتاق و روشن شدن چراغ خواب نشستم پای حرف هاش و غرق شدم توی سختی هایی که متحمل شده و نگرانی ها و دغدغه هاش . آنی حس کردم من من نیستم . من عاطفه ی 24 ساله ام با یک همسر نفهم و ازدواج اشتباه و تنهایی و تنهایی و تنهایی . نزدیک سحر که خوابش برد یاد مشکلات خودم افتادم . و حس کردم که تا به حال چقدر بی جا غر زدم و ضعف نشون دادم .  اوضاع قاراشمیش نیست و روزگار باهام بد تا نکرده ، این منم که دارم با فکرها و تصورات احمقانه م شرایطو سخت می کنم . از اون موقع کمر بستم به اصلاح خودم . گرچه هنوزم منفی باف و بدبین ام ، اما حس میکنم نسبت به قبل خیلی بهتر شدم :)

  • ۹۴/۰۸/۲۹
  • میم

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی