An open ending

۱۲ مطلب با موضوع «حرف بزن» ثبت شده است

برای منی که تمام افتخاراتم در اشپزی و شیرینی پزی به سرخ کردن سیب زمینی و هم زدن مواد کیک محدود میشه ، درست کردن کیک شکلاتی امروز ، نقطه ی عطف به حساب میاد .

+

احمقانه است ، اما حس میکنم مامان به اندازه ی قبل اعلام نتایج کنکور ، دوسم نداره ، حوصله مو نداره ..
فکر خیلی بدیه .. اما نمی خوام با این فکر ، شادی ناشی از شیرینی پزی امروزم رو خراب کنم .

  • ۰ نظر
  • ۲۴ مرداد ۹۳ ، ۱۸:۳۶
  • میم

می خوام پیاده شم .
از راننده ی اژانس می خوام هرجا براش ممکنه نگه داره . ازم میپرسه اینجا خوبه ؟! البته ایستگاه تاکسی یه فک کنم . میگم موردی نداره ، همینجا نگه دارید سریع پیاده میشم.
از سرعتش کم می کنه و بعد هم نگه می داره ، منم دستمو تا مچ کردم توی کیف پول و دارم دنبال پول خرد می گردم که یهو اقای راننده با عصبانیت پیاده میشه ، می بینم با راننده ی یکی از تاکسی ها شرو می کنن به دعوا کردن! چه دعوایی ! فحش به هم میدادن خروار خروار ! دعواشون سر اینه که راننده ی تاکسی داشته دنده عقب می اومده و راننده ی من وقتی نگه می داره ، اون دیگه نمی تونه عقبتر بیاد . حالا راننده ی تاکسی شاکیه و می گه مگه کوری و دنده عقب اومدن منو ندیدی. اصن اینجا ایسگا تاکسیه تو چ غلطی می کنی اینجا!
 کله صبح ، کسی هم نیست اینا رو از هم جدا کنه . منم داره دیرم میشه . نمی دونم .. یهو حس می کنم اینجا خونه است و مثلا با بابا دچار سوتفاهم شدیم و من هم دخترخوب بابا هستم و باید براش توضیح بدم و ازش عذر خواهی کنم.
از اژانس پیاده میشم و رو به راننده ی تاکسی که درحال داد و بیداده ، میگم "اقا ببخشید ، من به ایشون گفتم اینجا نگه دارن .تورو خدا دعوا نکنید!"
راننده ی تاکسی یهو می چرخه سمت من و بهم می گه "تو یکی دیگه خفه شو ! دختره فلان فلان شده ی بووووووق ِ بوووووق ِ بوووووووق !"
 اصن یهو خشکم میزنه .. نمی دونم چی بگم .. اما خب ، ساکت نمیشم و بازم عذر خواهی می کنم . به این امید که زودتر دعواشون تموم شه.
[نا گفته نماند که من از دعوای خیابونی می ترسم .. ترسیده بودم یه وخت اینا همو بکشن ! اونخ من چه خاکی برسر بریزم !]
راننده ی تاکسی باشنیدن عذر خواهی من و موضع صلح جویانه م اروم تر میشه و از درصد رکیکیت (!) الفاظ ش کم می کنه  و یقه ی راننده ی اژانس رو رها .
من و راننده ی اژانس میشینیم تو ماشین و دور میشیم . صدای راننده ی تاکسی که هنوزم داره فحش میده کمتر و کمتر میشه .
 کمی جلوتر من پیاده میشم .
   خیلی از فحشای راننده تاکسیه ناراحت شدم . اخه فحشاش خیلی بد بودن . تا حالا کسی اینقدر جدی بهم فحش نداده بود ! اونم فحشای اینطوری ! اشک تو چشام جمع شده و می خوام بزنم زیر گریه [بین خودمون بماند که یه کوشولو گریه هم کردم! :-"]
یهو یه ندای درونی که خیلی هم عوضی تشریف دارن، بهم می گه :
 پاشو پاشو ! خودتو جمع کن! خرس گنده ی لوس ! خانوم تو شهر خودشون 4 تا فحش خورده ، می خواد گریه کنه . بعد میشینه تو خونشون و پاشو رو پاش می ندازه از مهاجرت به اتریش سخنوری میکنه ! تو که عرضه نداری غلط می کنی دخالت می کنی وسط دعوا! اصن به تو چه ربطی داش ؟ علت و معلول رو هر طور بچینی تو مقصر نبودی ! حالا هم همینطور حرص بخور تا دیگه تو باشی که وسط دعوا دخالت کنی .

تا دیگه من باشم که وسط دعوا دخالت کنم .

نتیجه ی اخلاقی : هیچ وقت هیچوقت توی دعوا های اینطوری ، به تنهایی ، دخالت نکنید . وگرنه در حالت بهتر چنتا فحش و در حالت بدتر چن ضربه مشت و لگد نصیبتون میشه .. دخالت نکنید حتی اگه اون دعوا به خاطر شما شرو شده باشه ..


  • ۰ نظر
  • ۲۳ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۵۵
  • میم